سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قالب شعر : قصیده

ای هزاران موسیَت از طور آورده سلام           وی مسیحا برده بر حبل‌المـتـیـنت اعتصام

موسی جعفـر، امام العارفین، نورالهدی          روح قرآن،پشت دین،کهف التُّقی،خیرالانام


گوهر شش‌ بحر نـور هستی و بحـر پنج دُر           خود امام ابـن امـام ابـن امـام ابن امـام

صحن زیبایت همـان صحن امیـرالمؤمنـین           کـاظـمینت کـربلا و مـرقـدت بیـت‌الـحـرام

جان به خاک آستانت فرش چون بال ملک           دل دراطراف حریمت چون کبوتر گِردِ بام

هردری ازصحن زیبایت دوصد باب‌المراد           هـر قـدم از خـاک زوّار تو یک دارالسلام

با همه ایمان کـه دارم کفـر نعـمـت کرده‌ام           گر به صحنینت برم ازجنّت وفردوس، نام

با تـولاّی تو از اوّل حیاتـم شـد شروع           از تو گفتم، از تو گویم، تا شود عمرم تمام

کظم غیظت برده از دشمن هـزاران‌بار دل           مهربانی‌هـات داده زخــم دل را التیــام

نه به دوزخ کاردارم،نه به محشر،نه بهشت          دوست دارم تا که در این آستان باشم غـلام

چـارده معصـوم را بــالله زیارت کرده‌است          هرکه بر این آستان از دور گوید یک سلام

تـا ز راه دور قبرت را زیارت می‌کنم           بـوی جنت آیـدم از چـار جـانب بر مـشـام

ای مقام «قاب قوسینِ» تـو در مطموره‌ها           وی میان سلسله با حیّ سبـحـان هـمـکـلام

خصم در زندان اسیرت کرده، کو تا بنگرد           طایـر آزادگـی بـر روی دسـت توست رام

دست در زنجیرو پا درکند وپیشانی به خاک           ذکربر لب،روزوشب،اشکت به دیده صبح وشام

پای تابوت تو هم حتی اهانت شد به تو           خوب بگرفتند از فرزند زهـرا احترام

روز وشب با دوست در زیرغل وزنجیرها           حال می‌کردی هماره، ذکر می‌گـفـتی مدام

گاه در ذکر سجود و گاه در ذکر رکوع           گاه در حال قعود و گـاه در حال قـیـام

«سندی شاهک» رسانْدَت بر بدن، آزارها           آن یـهـودی خواست کز اسلام گیـرد انتقـام

روزها را روزه، شب‌ها در مناجات و نماز          دوره سالت به زندان بـود چون مـاه صیـام

پیـکـرت بر تخته‌ای با آن‌چنان جاه و جلال           تـخـتــۀ در بـود روی شـانـۀ چـنـدیـن غـلام

بود جسمت بر زمین، چون پیکرجدت سه روز          گریه برمظلومی‌ات میکرد چشم خاص وعام

نه تنت برخاک عریان،نه سرت برنوک نی          نه حریمت را کسی آتـش زد ای عالی مقام!

نه تصدّق داد کس در کوفه بر معصومه‌ات          نه عزیـزان تــو را بـردند سـوی شهـر شام

تا جهان باقی است باید بهرجدت گریه کرد          آنکه بی او گریه بر هـر دیده‌ای باشد حرام

اشک او از دیدۀ هر شیعه ریزد متصل           داغ او در سینه‌ها پیوسته بـاشد مستدام

چشم «میثم» اشک می‌ریزد به یاد کشته‌ای           کز غمش پیوسته گرید هفت‌ باب و چارمام

نقد و بررسی